هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد

هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد

هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی

هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار

هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد


میر سید علی همدانی


ناراحتی خود را با خوشحال کردن دیگران از بین ببرید 

دیل کارنگی
تو هرگز بدن نبوده ای و هرگز یک بدن نخواهی شد .
تو هوشیاری خالص , حقیقت مطلق هستی .
هنگامیکه راجع به این چیزها فکر کنی , به آن‌هاتبدیل می‌شوی .
بدترین چیزی که می‌توانی انجام دهی این است که درباره ی اضطراب‌ها و نگرانیها فکر کنی .
همیشه به قلب , به خویش , به آن چیزی که ابدی است بیاندیش .
اگر که تو درباره ی هر چیز دیگری فکر کنی , این فقط گذراست , می‌آید و می‌رود .
بهترین چیزها , بدترین چیزها , می‌آیند و می‌روند. فقط به خویش , به دل فکر کن .
این حقیقت تو , زیبایی تو , فرهمندی توست .

رابرت آدامز
از کتاب Take Refuge In Your Heart

وقتی کسی به تو می‌گوید , " من ترا دوست دارم "
و تو بعدش حس می‌کنی " اوه از همه گذشته 
من باید با‌ ارزش باشم "
 این یک توهم است .
این حقیقت ندارد .

یا کسی می‌گوید " من از تو متنفرم " 
و تو فکرمی‌کنی 
" اوه می‌دانستم که خیلی با‌ ارزش نیستم "
این هم حقیقت ندارد .

هیچکدام از این افکار
کوچکترین واقعیت ذاتی در خود جای نمی دهند.
 آن‌ها یک پوشش هستند .

وقتی کسی می‌گوید " من ترا دوست دارم "
او به تو در باره ی خودش حکایت می‌کند , نه تو .

وقتی کسی می‌گوید " من از تو متنفرم "
او درباره ی خودش حکایت می‌کند , نه تو .

دنیانگری عیناً خود نگری هستند .

آدیا شانتی

When someone tells you, “I love you,” and then you feel,
“Oh, I must be worthy after all,” that’s an illusion.
That’s not true.

Or someone says, “I hate you,” and you think,
“Oh, God, I knew it; I’m not very worthy,”
that’s not true either.

Neither one of these thoughts hold any intrinsic reality.
They are an overlay.

When someone says, “I love you,”
he is telling you about himself, not you.

When someone says, “I hate you,”
she is telling you about herself, not you.

World views are self views—literally.

Adyashanti

همه چیز انرژیست



هر فکری ... انرژی است.
هر فکری ... مانند خودش را جذب می کند.
هر فکری ... دارای قدرت است.
هر فکری ... مهم است.
هر فکری ... مغناطیسی است.
هر فکری ... واقعی می شود.
هر فکری ... خلق می کند.
هر فکری ... به شما باز خواهد گشت.



پس ... مراقب افکارمون باشیم

سرنوشت و آزادی اراده

آزاد ی اراده و سرنوشت همیشه وجود دارند .

سرنوشت , نتیجه ی عمل گذشته است ,و مربوط به بدن است .
 بگذار بدن آن‌گونه که بر وفقش است عمل کند . چرا برای آن نگرانهستی ؟
چرا به آن توجه می‌کنی . مادامیکه بدن بقا دارد , آزاد ی اراده و سرنوشت تداوم
دارند . اما شناخت , هر دوی آن‌ها را فرادگرگون می‌کند . 
خویش , فراتر از شناخت و جهالت است . هر آنچه که اتفاق می‌افتد ,
به مثابه ی نتیجه ی اعمال گذشته ی فرد حادث می‌شود , (او) به 
خواست الهی و دیگر علت‌هااست .

تنها دو راه برای غلبه بر سرنوشت یا مستقلشدن از آن وجود دارد .
 یکی استعلام این استکه این سرنوشت برای چه کسی و کشف این
است که فقط نفس , اسیر سرنوشت است ونه خویش و اینکه نفس , عدم وجود است .

راه دیگر کشتن نفس با تسلیم کامل به خداوند ,با درک بیچارگی خود و همواره گفتن این است
که " نه خواست من بلکه اراده ی تو است " ورها کردن همه ی حس 'منیت ' و ' ملکیت ' و
اجازه دادن به خداوند در آنچه که او دوست دارد با تو شود است .
 چه تو زدودن نفس را بوسیله ی استعلام خویش یا تسلیم  بدست آوری ,
محو کامل او برای غلبه بر سرنوشت , ضروری است .

از کتاب : آموزه های شری رامانا ماهارشی

آموزش مدیتیشن

هنگامی که شما انرژی روشنایی خلق کنید، شما مردم یا موقعیت ها را جذب می کنید. با استفاده از انرژی قلبتان ومراقبه، شما سریعتر توسعه می یابید و پیشرفت می کنید. زیرا آنگاه با سرچشمه هماهنگ هستید، هوشیاری مرکزی کیهانی.

هرچیزی که شما را آرام و راحت می کند مراقبه است. بنابراین، این فقط نشستن در سکوت نیست، بلکه مطالعه کردن، نقاشی کردن، آواز خواندن، قدم زدن در طبیعت هم هست. هرچیزی که باعث پرتو افکندن امواج آلفا و دلتا توسط مغزتان بشود. 

بنابراین با به یاد داشتن اینها بیایید یک مراقبه ی کوتاه انجام دهیم تا انرژی تان را فعال و سیاره را از انرژی های زیان اور پاک کنیم.

پس راحت بنشینید. این مهم است که راحت باشید زیرا انرژی می تواند به آسانی جریان داشته باشد.

چشمانتان را ببندید تا چیزی حواس شما را پرت نکند. اکنون شروع به راحت کردن هر یک از قسمتهای بدنتان کنید. از صورت شروع کنید... پیشانی را شل کنید... گونه هایتان را شل کنید و دندانهایتان را به هم نزنید. گردن تان را راحت کنید... بازوهایتان... انگشتانتان... راحتی را در پاهایتان احساس کنید.


حالا سه نفس عمیق بکشید و با داخل کشیدن هر نفس، انرژی کیهانی که در اطرافتان است را به درون بدن خود بکشید. هنگامی که نفستان را بیرون می دهید، ببینید که این انرژی چگونه بدن شما را از انرژی های بدی که لازم ندارید، پاک می کند. همه ی انرژی های غیر ضروری را به بیرون بدمید و بگذارید ناپدید شوند. هر بار که این را انجام می دهید، شما نورانی و نورانی تر می شوید... به یاد داشته باشید... افکار، انرژی هستند. آنها از مرحله ی "آسترالی" شروع می کنند و روی بدن فیزیکیتان نیز اثر می گذارند.

بنابراین هربار که شما نفس به داخل و به بیرون می دهید، شما نورانی و نورانی تر می شوید. شما بدنتان را با یک روشنایی پاک و دوست داشتنی احساس می کنید. این روشنایی تابان سرچشمه است. هشیاری هستی. روشنایی دارد بزرگ و بزرگتر می شود... و شما توسط یک توپی از روشنایی برافروخته، پوشیده شده اید. صلح، دانش و عشق هستی را احساس کنید... به این نور اجازه دهید که شما را هماهنگ کند و التیام ببخشد... هرجایی که ضروریست.


ببینید که چگونه همه ی نقاط انرژی چاکرای شما هماهنگ و فعال می شود. همه ی آنها باهم مشترک می شوند و در قلب به هم می پیوندند. چگونگی گرم شدن و پرقدرت شدن قلبتان را احساس کنید. به خودتان بگویید:

من برای خرد و دانش آماده ام...

من برای عشق آماده ام...

هشیاری و خلاقیت من دائما در حال توسعه یافتن است...

من سالم هستم و از برنامه ریزی ها و انرژی های محدود کننده آزادم...

من از سیستم های باوری آزاد هستم و خودم مسئولیت زندگی ام را به عهده دارم...

خواسته ها و انگیزه های من با هستی هماهنگ است...

من مهربان و دلسوز هستم...

من عشق می بخشم و دریافت می کنم...

من زندگی ای پر از عشق دارم...

اکنون ببینید این توپ نورانی که شما هستید، آنقدر بزرگ شده که تمام سیاره را پوشش داده است. تمام این فرکانس در حال پاک کردن زمین از هر نوع انرژی منفیست. ببینید که چگونه همه ی انرژی های تاریک سوزانده می شوند و انرژی روشنایی آنها را پس می زند. در رده ی آسترالی ، این اتفاق واقعا در حال روی دادن است و این بر رده ی فیزیکی هم اثر شدید خواهد گذاشت.

شما می توانید این مراقبه را هرگاه که خواستید انجام دهید. این انرژی معنوی را در سیاره تقویت خواهد کرد. بنابراین همگی این فرصت را برای رشد و نمو کردن خواهند داشت. به یاد داشته باشید، همه چیز انرژی است و زمان در واقعیات بالاتر وجود ندارد. زمان فقط تصور کلی سه بعدی زمینی ماست. زمان و فضا قابل انعطاف است. عالمگیر فکر کنید. با عشق فکر کنید. عشق کلید است.


منبع  توسط آلایا 

قدم‌های کوانتومی

انیشتین می‌گفت : « آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند. »
استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»
استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه می‌دهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»
« حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است

اگر به نظر می رسد در زندگی تان زنجیره ای از مشکلات از یک نوع واحد اتفاق می افتند،
پس تقریباً با قطعیت نسبت به قسمتی از درس هایتان آگاه شده اید.
 همانطور که می دانید، این درس ها قابل اجتناب نیستند. 
آنها اینجایند تا آموخته شوند.


علاوه بر این باید اشاره کنیم زمانی که با این درس ها روبر می شوید، چیزی که مانع درک و فهم وضعیت می شود،
 اغلب روند فکری خود شماست.
 جریان های تفکر هشیار شما کاملاً قابلیت آن را دارند که با کمک به دوری کردن از درسی که در حقیقت خواهان آموختن آن هستید، خود-ویرانگر باشند.
 بنابراین زمانی که با درستان روبرو می شوید، پیشنهاد می کنیم اگر امکان دارد به طور موقت،
هوشیاری و روند های تجزیه و تحلیل خود را به حالت تعلیق درآورید تا با ذهنی روشن تر به مشکلتان برگردید
 و آماده ی آموختن درسی شوید که برایش به اینجا آمده اید، نه آنکه فقط از آن اجتناب کنید.

ما می دانیم که پیوسته در حالت مراقبه ماندن چقدر مشکل است، چون ما هم زمانی در موقعیت شما بودیم و از آن نوع توهمی که شما فیزیکی می نامید، آگاهیم. با اصرار از شما می خواهیم، مدیتیشن را به شکل رسمی دنبال کنید، و در اوقات دیگر تلاش کنید پیوسته در وضعیت نیمه-مراقبه باقی بمانید. با این کار به مرحله ای از توجه و تمرکز می رسید که تکانه های ویرانگر شما آزادی آن را ندارند که ذهن شما را به طور کامل مسدود کنند و مانع از آموختن دروسی که برایشان اینجا هستید شوند.

بر روی وحدت کامل خودتان با تمامی چیزهایی که می بینید مراقبه کنید. این کار را یک بار و فقط در شرایط کنونی انجام ندهید، بلکه همیشه و به ویژه هنگام مشکلات انجام دهید. با این کار آن شرایط هم ساده تر و آرام تر می شوند. این قانون عشق است. تغییراتی که با عشق در کالبد معنوی خود باعث می شوید، خودشان را در کالبد فیزیکی شما منعکس می سازند.

از وبلاگ ابدیت در اوست

خدای درون


کسانی که تو را به تمسخر میگیرند جان هایی هستند که در سطح روح انتخاب کرده اند که تو را تمسخر کنند. این تصمیم قبل از آمدن تو به این سیاره گرفته شد و تو نیز قول دادی که آنها را بپذیری و ببخشی. صرفاً به خاطر داشته باش حالا که آنها به قول خود پایبندند لطفاً تو هم به حرفت پایبند باش. این همه برای تثبیت مجدد ایمان تو به آنچه احساس میکنی صحیح است و استعدادهایت انجام می شود. همه از نظر ما کاملند. گرچه زندگی فراز و نشیبهایی دارد ولی عیبی ندارد- از تو انتظار می رود که اشتباه کنی و از آنها درس بگیری


به قراردادت پایبند باش و به بالاتر عروج کن


از کتاب طلوع نور

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست 


....

غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت 
ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد 
لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید 
صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید 
گل صمیمانه به او گفت : سلام 

منبع نت

مولانا جلال الدین

قوت اصلی بشر نور خداست // قوت حیوانی مر او را ناسزاست

قوت اصلی را فرامُش کرده است // روی در قوت مرض آورده است

با گیاه و میوه ها قانع شوید // وز پی هر استخوان کمتر دوید 

گر گیه (گیاه) خواهی بدان انسان رگی // استخوان خواهی یقین می دان سگی
سلام زلزله
دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی 
عجله ات برای چه بود ؟
...
همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود
پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند
آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان
لدور هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا

قرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع
همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیزضامن پیدا کند
تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را

می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟
چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان
به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی
به پدرهایی که با تنگدستی ،
آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

می دانی زلزله
ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند
ز مثل زندگی

منبع اینترنت

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

این متن از این وبلاگ گرفته شده است 

يك شب سر در جيب مراقبت فروبرده بودم و زانوي اندوه در بغل گرفته كه استاد ما آمد و گفت زانوي اندوه از بغل واگير كه اندر بغل چيز ديگري به. لبخندي زدم و گفتم مثلاً چه؟ گفت زانوي غم 

همينكه لبخندم پژمرد گفتم مرا تفاوت اندوه و غم چندان روشن نيست. گفت اندوه بايد كه ديس‌اينتگريت كني! خنده‌اي زدم و گفتم اينتگريت دانم چيست اين كه الان گفتي مشتق است؟ گفت بي‌مزگي مكن كه كار بي‌غمان است، در تجزيت اندوه و هرآنچه از احساسات است بايد اول كه ماهيتش بشناسي. بدان كه اندوه از نبود ايمان است بر قوانين، ورنه جايي كه هرچيز بر طبق قاعده است و هر كنشي را واكنشي، اندوه چه بايد خورد؟ 

گفتم اندوه بر حال خود مي‌خورم نه واكنش. گفت گر خطايي كرده‌اي بايد كه تكرار نكني كه زندگي‌ها درس گرفتن از تجربه است 

گفتم غم؟ گفت آن در مرتبت تو نباشد كه كودكان را غم ندهند. گفتم كم! گفت نگاهت از آنجا كه بودي فراتر گير و افق خویش بنگر. همچنانكه زانوان در بغل داشتم بر مولاداهاراي خويش نيم‌نظري انداختم كه ادامه داد: اگر آن مشتق كه گفتي بداني چيست بر حال خود محاسبت كني و آينده‌ات با آن ببيني غمت در دل نشيند 

با اين سخن سيل اندوه در دلم برفت و اشكم راه ديده ببست و دگر استاد نديدم 

کتابی که باید چندین بار خواند::: هنر بودن :::: اریک فروم



چگونه می توان عشق و منطق, مولد و موثر بودن معنادار را تشخیص داد و آن را در زندگی خود محقق ساخت؟ فروم هنر بهتر زیستن و شیوه زندگی مبتنی بر آگاهی را که تنها از طریق خودکاوی صادقانه میسر می شود, پیش پای ما می گذارد و به ما هشدار می دهد که دستیابی به روشن بینی, با اعتقاد به "تلاش نکردن" و "بی رنج زیستن" ممکن نیست.
در هنر بودن , یعنی هنر به کار گیری تمامی توانایی آدمی, می توان به هدف اعلای زندگی دست یافت.

که این طریقی است که پس از رهایی از خودشیفتگی, خودخواهی وخودپسندی و" داشتن" می توان تجربه کرد.
هنر بودن یکی از مهمترین آثار فروم است. که در ادامه " داشتن یا بودن" نوشته شده است و نویسنده در آن راه هایی برای مقابله با شیوه های دروغین دستیابی به خودآگاهی و روشن بینی مطرح می سازد.







توضیح بیشتر را از اینجا بخوانید.
دل بی تو گم شد جانانان من کجایی؟

آغاز من تو بودی،پایان من کجایی؟

دربند کرده دنیا این بندگان خواهش

ای برگسسته این بند سلطان من کجایی؟

پیمان شکست هرکس،غیرازتوبست روزی

یاد آرعهد دیرین، پیمان من کجایی؟

بی دوستی چه سودی از زندگانی ما؟

بی سود ودوست ماندم رحمان من کجایی؟

درکفرخیز بیداد، با این همه سیاهی

شد خیره چشم جانم ایمان من کجایی؟



کــــتاب "باش" مهربد
آکنده از خــــزانم ،دیرآمدی غریبه
یخ بسته استخوانم،دیرآمدی غریبه

ای آشنای دیرین در فصل بی کسی ها
پژمرده جـــسم وجانم،دیرآمدی غریبه

آخر رسیدی اما در این همه سیاهی
گــم کرده ای نشانم،دیرآمدی غریبه

آخر رسیدی اما،من زیر گام های
بی رحم این و آنم،دیرآمدی غریبه

ای مژده رهایی!من با تمام هستی
درچنگ دشمنانم،دیرآمدی غریبه

گفتم اگربیایی من با تو هستم اما
دیگرنمی توانم،دیرآمدی غریبه

آخرچگونه با ایــن،بی خویشتن غریبه
باورکنـــم همانـــــــــم،دیرآمدی غریبه

ای نوبهار جان بخش! ای عشق بی محابا
آکنـــــــــــــــده از خزانم،دیرآمدی غریبه

مهربد
ازکتاب "باش"
live in the heart in right relationship with Mother Earth.

استاد گفت

عشق بردبار است.این رفتار عشق است، كه با آرامش صبر كند،بی شتاب،و بداند كه در لحظه مشخصی خواهد توانست خود را تجلی دهد.


ما به صورت موجوداتی جداگانه،با سرشتی متفاوت در این عالم خاكی ظاهر می شویم،اما از آنجا كه هر قطره باران، بخشی از اقیانوس عظیم و بیكران است،ما نیز هر یك،بخشی از آن اقیانوس آگاهی هستیم،كالبد جسمانی،با نور الهی در وجود....عشق را بیابید،و نیز صلح درونی را كه در والاترین حقیقت غرق گشته و تنها مایل است، این واقعیت را آشكار سازد، كه ما همه از یك خانواده واحدیم

دو حرف و نیم باریک است!

عشق درباغ ها نمی روید،
عشق در بازار فروخته نمی شود،
هرآن کو آنرا میطلبد شاه یا گدا،
سرش رامیدهد تابستاندش،
چه بسیاری که کتابهای بزرگ راخواندند ومردند
هیچیک هرگز نیاموختند دوحرف ونیم درعشق، باریک است.
راه عشق هرگز دو را درآن جای نیست ،
تا من بودم خدا نبود، حالاکه اوهست من نیستم،
ابرهای عشق باریدند روی من
قلبم راخیساندند، جنگل درونم راسبزکردند،
اوکه دعا میخواند صادق است،
یک عاشق صادق هرگزنمی میرد،
کبیرمیگوید هرگزخودت را اسیر نام نکن،
بیفت ، برخیز
به بالاپروازکن...

نوروز 91 شادشادباشید وبرقرار

کسی که دیگران را کنترل می کند شاید قدرتمند باشد...
اما کسی که بر خودش تسلط دارد، بسیار تواناتر است.
لائو تزو



فقط پس از آنکه آخرین درخت بریده شد،
فقط پس از آنکه آخرین رود مسموم شد،
فقط پس از آنکه آخرین ماهی گرفته شد،
فقط آن هنگام شما متوجه خواهید شد که پول را نمی توان خورد.

 رسالت سرخپوستان 

فرزانگی

اگر می خواهید دنیا را بیدار کنید، خودتان بیدار شوید.
اگر می خواهید رنج و درد را از دنیا بزدایید، همه ی تاریکی ها را از درون خود بزدایید.
حقیقتا، عالی ترین هدیه که شما باید ببخشید، دگرگونی شخص خودتان است.


***

شكست يك فرصت است.
اگر ديگري را مقصر بداني،
پاياني براي مقصر دانستن ديگران وجود نخواهد داشت.
فرزانه به وظايفش عمل مي كند
و اشتباهاتش را اصلاح مي نمايد.
او آن چه ضروري است را به انجام مي رساند
و از ديگران چيزي طلب نمي كند.


 ***

هيچ چيز در اين جهان
چون آب، نرم و انعطاف پذير نيست.
با اين حال براي حل كردن آن چه سخت است
چيز ديگري ياراي مقابله با آب را ندارد.
نرمي بر سختي غلبه مي كند
و لطافت بر خشونت.
همه اين را مي دانند
ولي كمتر كسي به آن عمل مي كند.


***

از کتاب تائو دچینگ اثر لائوتسه 


چه سفرها دارم


از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم

با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی

بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت

حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود

وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود

گر تو ای عشق نه مشّاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفاپیشه چه آسان بودی

چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه توئی
حرم و دیر توئی کعبه و بتخانه توئی

راز شیرینی این عالم افسانه توئی
لب دلدار توئی، طرّه جانان توئی

گرچه از چشم بتی بیدل و دینم ای عشق
هرچه بینم همه از چشم تو بینم ای عشق

گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم

گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای در کارم

باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام

باز اگر بوی مئی هست ز میخانه تست
باز اگر آب حیاتی است به پیمانه تست

باز اگر راحت جانی بود افسانه تست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه تست

شکوه بیجاست مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی

خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بی خبر از حرم و دیر و کلیسا باشم

گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که بدنیا باشم

بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من

من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهده خندند بدیوانه تو

نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آندل که نشد مست ز میخانه تو

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آندلی کز تو نلرزد بچه ارزد ای عشق

عماد خراسانی

Yogananda



Fools fight.
Friends discuss their differences. 

~~~ 


By being true to yourself
and a true friend to others,
you gain the friendship of God. 


~~~ 


Consider no one a stranger.
Learn to feel that everybody is your kin.
Family love is merely one of the first exercises
in the Divine Teacher’s course in Friendliness,
intended to prepare your heart
for an all-inclusive love.

~~~


If you cannot conquer human hearts,
you cannot conquer the Cosmic Heart.


~~~